تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی

سَل المَصانِعَ رَکباً تَهـیـمُ فی الفَلواتِ 
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی
شبم به روی تو روزست و دیده‌ ام به تو روشن
وَ اِن هَجَرتَ سَواءً عَشـیّــتی و غـداتی

اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم
مَضی الزمانُ وَ قلبی یَقول أنکَ آتٍ

من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم
اگر گلی به حقیقت عجین آب حیاتی

شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد
وَ قد تُفَـتّــَشُ عَینُ الحیوةِ فی الظلماتِ

فــَکــَم تُمرِّرُ عَیشی وَ أنتَ حامِلُ شَهد ٍ
جواب تلخ بدیعست از آن دهان نباتی

نه پنج روزه عمرست عشق روی تو ما را
وَجَدتَ رائحةَ الوُدِّ إن شَمَمتَ رُفاتی

وَصَفتُ کلَّ ملیح ٍ کما یُحِبّ و یَرضی
محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی

اخافُ منکَ وَ ارجُوا و استغیثُ و ادنو
که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی

زچشم دوست فتادم به کامه دل دشمن
احِـبّـتی هَجَرونی کما تَشاء عَداتی

فراقنامه سعدی عجب که در تو نگیرد
و ان شَکـَوتُ الی الطیر ِنُحنَ فِی الوکرات

از عاشقان بپرسید ، حال هوای یاران

تقدیم به روان پاک تمام شهیدان و امام شهیدان بلخص شهیدان هشت سال دفاع مقدس

پیکر مطهر شهید غواص اروند


ای قطره های باران، در چشم می گساران

     از عاشقان بپرسید، حال و هوای یاران

از کاروان به جا ماند، چند یار به یادگاری

  پرسید زیادگاران، داستان سربه داران

مستان همه برفتند، از این قفس برستند    

    بال سفر گشودند، آن خیل بیقراران

آدرس باغ گُل  را، از باغبان بپرسید 

جاوید نام عشاق، ماند به یادگاران

از شهر خون و آتش، بُستان و کوچه هایش

  پرسید راه و رسم، مردان روزگاران

از لاله های گلگون، از دشت های مجنون

پرسید وصفِ حال، آن خیل نامداران

نام و نشان بگیرید، از خیل بی نشانان

    از نام های گمنام، از چشم به راهداران

روزی زحق فراخواند، بهر دفاع زمیهن 

  آحاد عاشقان را، آن پیرِ در جماران

با بانگ عشق بپا خواست، هر کس وطن رها خواست 

  از چکمه های ظلم و از بند دیوسانان


امروز به شانه ی ما، باریست گران برجا 

 تا در جهاد دیگر، با دست خود بسازیم،آباد خاک ایران

شاعر: امین بهاری زاده